قصارگونه ها
ترجمه  زلمی رزمی ترجمه زلمی رزمی

از Imre Kertesz

 

 

حقیقت

یاحقیقت من؟

حقیقت من .

واگراین حقیقت

آن حقیقت نباشد؟

آنگاه خطاست،اما

خطای من .

 

دنیا بد است چراکه من بدهستم .

 

... ما درمشخصات زندگی میکنیم ، درپی یافتن مطلقات میکوشیم ودرهیچ بپایان میرسیم .

 

آدمها با چه طلب شهوتناکی دروغ میگویند!

 

من رویای چه کسی را زندگی میکنم ؟ زبان چه کسی را حرف میزنم ؟

 

دراین دور و زمانه چه کسی میتواند افتخارکند که هنوز یک انسان باقی مانده است ؟

 

من همواره یک زندگی مخفیانه داشته ام واین زندگی مخفیانه همواره زندگی واقعی من بوده است .

 

آنچه که بیش ازشکست مایه ی سرافگندگی میشود پیروزی است .

 

احتیاط چیست ؟ همان چیزی که با آزادی دست میدهد وبا استبداد به بسترمیرود.

 

حقیقت چیست ؟ چقدرپاسخ گفتن این سوال ساده وآسان است ! حقیقت آن چیزیست که مرا تا به آخر

به مصرف میرساند .

 

ملالت نمک زندگی است .

 

وحشت ازمرگ احساسی است خیرخواهانه که ترا متوجه این امرمیسازد که تو به اندازه کافی به

مرگ فکرنمیکنی .

 

آدمی باید دیوانه باشد که به هنرفکرکند ، به چیزدیگراما فکرکردن بزحمتش نمی ارزد .

 

زتدگی کردن درتبعید : تبعید شده ازخویشتن خویش ، ازقلمروی خویش ، آن ازلی ترین قلمروی

خویش. درچنین کیفیتی چیزی سترگ نهفته است ، سترگ وتلخ ، که می توان مدت زمانی تابش آورد بعدها دیگرهیچ نیستیم مگرتبعیدی ، اینجاست که مرگ آغازمیشود ، پس اگرمیخواهیم زندگی کنیم حتی درتبعید نیزنباید آن موطن ابدی وآن قلمروی خویشتنی خویش را ازیاد ببریم .

 

انسان برحسب اتفاق متولد میشود ، یک زندگی اتفاقی را سپری میکند وبرحسب موازین یک اصل قانونی می میرد .

 

من ازمن های متعددی تشکیل شده ام که همگی شان به یک من که نماینده من است خدمت میکنند، اما تمام من های من، همچنین خودمن ، درمورد این من نماینده خیلی کم چیزی میدانیم . من مثل خاک هستم ومثل کود باغچه گلی که ازمن میروید برای من ناشناس است، تنها گاه گاهی از روی تعارف مؤدبانه ای که با خود دارم برای یک لحظه ی کوتاه این گل را تحسین میکنم .

 

انسان تغییرنمیکند، انسان بمرورکیفیتهای مختلف بخود میپذیرد باید به اونام دیگری داد تاازانسانی که ما او را ازکیفیت پشین میشاختیم تمیزداده شود، چرا که انسانی که کیفیت جدید میپذیرد دیگرآن نسان قبلی نیست .

 

من الزاما نباید آنطوری بنویسم که مینویسم . این جمله ( سارتر ) که آدمی با لحن خودسخن میگوید اما با لحن دیگران مینویسد حقیقت دارد .

 

آنان را خواروذلیل میسازند تا بتوانند درمورد شان بگویند :

آنان خودشانرا خواروذلیل کردند .

 

حتی نزدیکی جنسی نیزازدورلذت بخش است .

 

داستان دلنشین آن لرد انگلیسی وخدمتگارش را کجا میتوان خواند؟ داستان آن لرد جوانی که از زندگی بریده بود وخلوت نشینی اختیارکرده بود ؟

ازاو پرسیده بودند : چرا اززندگی بریده ای ؟

واوکه ازشنیدن این پرسش وحشت کرده بود، پرسیده بود :

زندگی یعنی چه ؟

وپاسخ شنید که : زندگی یعنی معاشرت داشتن ، دوستی کردن ، بتماشای مسابقات سپورتی رفتن ، همسر گرفتن ، تشکیل خانواده دادن .

و لرد جوان گفته بود :

اگرزندگی این است که شما میگوئید این کارها را خدمتگارم برای من انجام میدهد .

 

افق دید انسان اهل عمل آسمان پرستاره ی بالای سرش نیست ، قوانین اخلاقی حاکم برروح وروانش هم نیست، افق دید انسان اهل عمل مرزهای دنیای سازمان یافته اش میباشد : همان واقعیت جعلی ...


February 22nd, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي